ايران و نقش تاريخي آن
ايران و نقش تاريخي آن
ايران و نقش تاريخي آن
نويسنده :رنه گروسه
ترجمه: غلامعلي سيار
ترجمه: غلامعلي سيار
بخشي از آسيا که مجاور اروپاست، به دو منطقه بزرگ تقسيم مي شود: در مرکز و جنوب آن، از دنياي مديترانه تا دنياي چين و هند، سرزمين هايي با تاريخ و فرهنگ کهن وجود دارند که کشورهاي کهنسال و داراي تمدن هاي قديمي کشاورزي مي باشند و سازنده امپراتوري هاي مدني و شهري بوده اند. در شمال، از مغولستان تا رودخانه دانوب که زيستگاه بيابانگردان بوده، تمدن هاي شباني وجود داشته است. بين اين دو منطقه پهناور جغرافيايي و طبيعي، ايران واسط و حد فاصل بوده و نقشي اساسي ايفا کرده است. ايران چه از نظر جغرافياي طبيعي و چه از لحاظ جغرافياي انساني يک “امپراتوري ميانه” واقعي بوده و حتي در درون منطقه از نظر فرهنگي چنين موقعيتي را نسبت به ساير تمدن هاي مستقر و غير بيابانگرد داشته است؛ زيرا در ميان بحر خزر در شمال و خليج فارس در جنوب، ايران از شرق تا غرب به مثابه پلي بوده که جلگه بين النهرين را به جلگه گنگ در هندوستان متصل مي ساخته و بين تمدن هاي آسياي مقدم از يک سو، و دنياي چين و هند از سوي ديگر، ارتباط برقرار کرده است. ايران از سمت خراسان و باکتريا نيز وسيله تماس بين تمدن هاي کهنسال و دنياي استپها بوده و گذرگاهي به شمار مي رفته است که طوايف بيابانگرد آسياي عليا هرچند وقت يک بار از شنزارهاي ترکمستان و ازبکستان از آنجا به قصد تسخير آسياي مقدم يا هند روانه مي شدند. با اين اوصاف، کمتر کشوري را مي توان دريافت که موقعيت جغرافيايي آن تا به اين حد بيابانگر تاريخش باشد.
در حاشيه غربي فلات ايران، چين خوردگي هاي جبال زاگرس و پشتکوه رو به جلگه بين النهرين متمايل مي شوند و گذرگاههاي طبيعي مسير زاب کبير در آذربايجان راه را براي دخول به نينوا يا موصل مي گشايند، و منفذ طبيعي دياله از طريق سرزمين تاريخي مادها در عرض خانقين، وصول به بابل و تيفسون (يا بغداد کنوني) است و بالاخره نفوذ گاه رود کرخه از شوش به سوي سومر قديم مي رود، سومري که در فجر تاريخ بشري، يعني قريب به سه هزار سال پ. م فروزان داشت و اکتشافات شهر “اور” همگان را بر آن آگاه ساخته است.
با اين همه در حقيقت اور آن تمدن مادري نبود که تمدن هاي ما از آن زاده شدند، بلکه به هنگام سرازير شدن به فلات ايران آن تمدن از همان آغاز در شهر شوش به وجود آمد و در قسمتي که “لايه اول شوش” ناميده مي شود، نخستين آثار هنري که به درجه بالايي از تکامل رسيده بود و يادگار هزاره چهارم پ. م است، به چشم مي خورد. اين امر با بررسي سفال هاي نقشدار که با مرغان پا بلند، نوعي لکلک يا گوزن وحشي به شکل هندسي تزيين شده اند، و از قطعات گرانبهاي موجود در موزه هاي اروپا به ثبوت مي رسد. آنچه بايد به آن توجه داشت، اين است که از همان عصر اين تمدن در تمامي فلات ايران، چه در تپه هاي ايران چه در تپه گيان در حوالي نهاوند و چه در کوه حصار در باميان، تداوم خود را حفظ کرده است.
حاشيه شمالي فلات ايران، اعم از ماوراي قفقاز و ماوراء النهر، با دنياي پهناور استپها پيوند يافته بود و ايرانيان تاريخي از آن نقاط به فلات سرازير گشتند و قسمت اعظمشان در داخل فلات ايران مستقر شدند و نام ايران نيز به همين مناسبت بر آن نهاده شد (چه، ايران از نظر لغوي به معني سرزمين آرياييهاست) و مابقي آنان که نياکان هنديان کنوني محسوب مي شوند، از افغانستان عبور کردند و منطقه حوضه رود گنگ را در هندوستان متصرف شدند.
رشته جبال لرستان کنوني، در آن زمان “نقش فرهنگي” قابل توجهي داشت.
مفرغ هاي قديمي اين منطقه عجيب ترين ترکيب از موضوعات بابلي (گيلگمش يا انکيدو) و نقش هاي ايراني يا به عبارت بهتر، سکايي و ماد مي باشد. در اينجاست که ما به يکي از مشخصات پايدار تمدن ايران بر مي خوريم و آن اينکه فرهنگ مادي و هنر فلات خرز پيوسته در ارتباط نزديک با فرهنگ مادي و هنرهاي بين النهرين بوده اند. اين اصل مستمر از دوران ما قبل تاريخ آغاز مي شود و در طول سراسر دوران باستان و دوره اسلامي ادامه مي يابد. اگر هم تشابهاتي در زمينة هنرهاي تجسمي ميان ايران و بين النهرين وجود دارد، لکن از نظر فکري ايران به کلي هندو اروپايي باقي مانده و انديشه ايراني از ابتدا با تفکرات هندو متعالي ترين انديشه هاي يوناني خويشاوندي داشته است. در اينجا به يک موضوع اعجاب انگيز بر مي خوريم و آن استمرار روح هند و اروپايي در ايران است و علت آن را يقيناً باز هم بايد در مفروضات جغرافياي انساني جستجو کرد.
آسمان هاي ايران به نحو اعجاب آوري صاف هستند و به مناظر طبيعي نوعي شفافيت و طراوت آسماني مي بخشند. مناظر و مرايا در جو سبک فلات هاي مرتفع ديد فوق العاده دوردست را ممکن مي سازند و هواي فرح انگيز ظواهر اشيا را غير مادي جلوه مي دهد و تشخص رنگ هاي کوهستان ها به طرزي غيرقابل تصور به رنگ هاي پشت گُلي و خطمي يا سبز روشن مي زنند. خطوط اجسام در برابر ديدگان بيننده تا آنجا که افق ممتد مي شود، احساس سبک وزني و “حالت خيالي” به خود مي گيرند. آيا اينها همه به اشيا و اشکال معنويت نمي بخشد و آيا نمي توان معنويت روح ايراني را در طي قرون بدين سان توجيه نمود؟ چرا که سرزمين ايران از نقاط عالي کره زمين است که در فجر ازمنة تاريخي، معنويت از آن تراويده و بال و پر گرفته و به اوج آسمان رسيده است. پژوهشگري که تاريخ فلسفة جهان را مطالعه مي کند، نخستين نامي که به آن بر مي خورد، نام زرتشت است. بنيانگذار کيش بزرگ ايراني هم عصر مادها به طور صحيح تر، پيش از آن عصر (نيمة دوم قرن هفتم پ م؟) بود؛ اما گاتها که کهن ترين قسمت اوستاست، به گويش”ايران شرقي” نوشته شده است و از اين رو مي توان نقطه اي بين خراسان و بلخ را موطن و محل نشو و نماي وي دانست. از طرفي مي دانيم هخامنشي ها که اصلشان از ايران غربي (پارس) است، هرگز پيرو دين زرتشتي نبودند.
در اينجاست که مي بينيم چه سان جغرافيا موجب تفاوت هايي بين ايران غربي (سرزمين ماد و پارس) از يک سو و ايران شرقي (سرزمين پارتها) از سوي ديگر شده است و از همين رو است که تداوم ارضي سرزمين ايران نبايد يک نقص عمده را از نظرمان پنهان بدارد و آن اين است که در سرزمين ايران زندگي به کوهستان هاي حاشية فلات وابستگي دارد. مادها و هخامنشيان و ساسانيان و بيشتر سلسله هاي ترک و مغول تا پادشاهان صفوي، که درايران غربي بودند و در همان جا بودند که هنر ايران از برکت تماس با تمدن هاي بين النهرين به وجود آمد؛ اما ايران شرقي هم در برخي مواقع نقش اساسي داشته است. خاصه اينکه از نفوذهاي سامي به دور بوده و لذا توانسته مدت هاي مديد ايرانيت اصيل را دست نخورده و محفوظ نگاه دارد. وانگهي داخله اين قسمت شرقي از سمت شمال و شمال شرقي به فضايي نامحدود منتهي مي شود؛ زيرا ماوراء النهر و ختن (سين کيانگ) در آن زمان “ايران خارجي” به حساب مي آمدند و نه تنها ايرانيت بر آنها حاکم بود، بلکه چيزي جز ايرانيت در آنجا وجود نداشت. شرايط زندگي کشاورزي در ترکستان غربي (ماوراء النهر) و ترکستان شرقي (ختن) يکسان است. اراضي رسوبي و داراي سنگ آهک مي باشند و با اينکه در وسط استپ هاي خارزار و عريان واقع شده اند، به محض اينکه آبياري شوند، به واحه هاي بسيار حاصلخيز مبدل مي شوند.
بنابراين در همان هنگام که در مادستان پيشين (سرزمين مادها) و نيز مانّاي قديم (جنوب درياچه اروميه در آذربايجان) و همچنين در سرزمين قديم کاسيها (لرستان کنوني) ارتباط با بابل، هنر ايران باستان را پديد مي آورد، شرق ايران معنويت را با کيش زرتشت به جهان عرضه مي کرد. شايد در همان عهدي که فلسفه طالس ملطي در يونان رايج مي شد و آخرين بخش کتاب تورات (سفر تثنيه) تدوين مي گشت، زرتشت آييني را بنيان نهاد که بر پايه اعتقاد به خداي برتر يا “پروردگار بخرد” که اهوره مزدا نام داشت، استوار مي شد؛ خدايي که وظيفه اصلي اش استقرار عدالت بود. غير ممکن است اين حقيقت را انکار کنيم که اين آيين تا چه اندازه جلوتر از معنويت يونان با کتاب مقدس بوده است. درباره وجه ثانوي تشابه بين آيين زرتشت و يهود (ملائک مشترک ميان قوم بني اسرائيل و مزديسنا) بحث نمي کنيم؛ اما تنها اين نکته را بايد به خاطر بسپريم که ايران نقش عمده اي در پيدايش ارزش هاي معنوي داشته است و اين نقش را به دفعات در طول تاريخ، به خصوص در گرماگرم رواج اسلام با طرح عرفاي شيعي، ايفا کرده است.
مي دانيم يونان به رغم مقام والاي فرهنگش، در صحنه سياست هرگز به بالاتر از سطح “مدينه هاي” يوناني ارتقا نيافت و از نظر يونانيان دولت تا آخر و هميشه به همان مدينه محدود مي شد. تنها در ايران هخامنشي و پس از آن در روم بود که مفهوم دولت بسط داده شد. تا آنجا که اين مفهوم سرزمين پهناوري را در بر گرفت و مفهوم امپراتوري را به وجود آورد.
ايران هخامنشي علاوه بر ايجاد دولت به معناي تشکيلاتي مافوق “مدينه” و ايالت، به اين کلمه مفهومي داد که مالاتينيها برايش قائليم. به اين معني که دستگاههايي براي اداره منظم و با ثبات کشور ابداع کرد که به رغم انقلاب و دگرگوني هاي سياسي، در طول قرون پايدار ماندند و اين سنت به جز وقفة کوتاهي در آن که پس از فتح ايران به وسيله اسکندر مقدوني رخ داد، از هخامنشيان به ساسانيان به ارث رسيد. ايران ساساني نيز، با وجود شکافي که ظاهراً اسلام در آن پديد آورد، در لباس خلفاي عباسي از نو ظاهر شد و اينان نيز به نوبة خود آن را به سلاطين سلجوقي و ايلخانان مغول و خاندان هاي گوناگون پادشاهي ايران منتقل ساختند.
حتي در دوران عباسيان در دربار بغداد، گو اينکه چندين قرن پياپي عربي زبان اداري شد، اداره کنندگان کشور ايرانيان بودند (برمکيان را فرموش نکنيم) و نيز در کشورهاي مجاور هم از قابليت و صلاحيت ايرانيان در امر مديريت استفاده مي کردند؛ مثلاً در حکومت سلاجقة آناتولي، ماوراء النهر و هند از سنگ نبشته هاي دوران هخامنشي به زبان پارسي باستان و لوحه هاي داريوش گرفته تا زبان پهلوي عصر ساساني و فارسي کنوني، از طريق اين زبان بود که زمامداران سراسر خاورميانه مي آموختند که چگونه مردمان را اداره نمايند. نام داريوش اول (486- 521 پ م) در تاريخ به عنوان مقتدرترين سازندگان ثبت شده است. در تاريخ هرگز کسي چون او ديده نشده است که با اين سعة صدر و ديد گسترده بر ملل متنوع حکومت نمايد. او سه قسمت از ربع مسکون را از بسفر تا پنجاب در زير فرمان خويش داشت و اين مناطق پهناور را به نحو مطلوب اداره مي کرد و آسايشي که در زمان او اين بخش از جهان داشت، در دنياي باستان نظيرش را جز در عصر آوگوستوس قيصر روم نمي توان يافت.
ايراني با خصال انساني و شم سازماني و از برکت صلح ثمر بخشي که ميان ملل گوناگون به وجود آورد، نژاد نخبه و امپراتوري ساز آسيا به شمار مي رود و اسکندر هم موفق نشد او را از ايفاي نقش طراز اول باز دارد؛ چه به محض اينکه بر امپراتوري هخامنشي دست يافت، همان رويه هخامنشيان را در پيش گرفت و چند تن از ساتراپهاي خود را از ميان ايرانيان بر گزيد و تنها براي خاندان هاي ايراني اين امتياز را قائل شد که حق وصلت با اقوام ديگر را داشته باشند و اين حقي بود که به مقدونيان هم داده شده بود.
خلائي که در ايران با فروپاشيدن سلطه مقدوني ها به وجود آمد، به دست اشکانيان پرشد واينان با اينکه از اهالي شرق ايران بودند مانند هخامنشيان پايتختشان را در غرب، يعني شهر تيسفون قرار دادند؛ چه از آنجا مي توانستند مراقب روميان باشند که دشمن عمده آنان به شمار مي آمدند. خاندان اشکاني که در دوران نفوذ کامل يونانيان ظهور کرد، تا پايان کار خود واقعاً هوادار و دوست فرهنگ يونان بود. بدين سان با وجود خدماتي که اين سلسله با آزاد ساختن ايرانيان از يوغ سلطه يونان به ملت ايران انجام داد، شاهنامه چند بيت تحقير آميز درباره قرن هاي متمادي سلطنت اين خاندان که “اردوانهاي” مغرور و دلير پرورده بودند، بيش ندارد.
انقلابي که براي مدت چهارصد و شانزده سال (640-224) سلسله ساساني را بر سرير سلطنت ايران مستقر نمود، در تمامي شئون نوعي رستاخيز و تشييد مباني ايرانيت به شمار مي رفت. نظام اشکانيان نوعي سلطنت ملوک الطوايفي بود که اجزاي تشکيل دهنده آن از آزادي نسبي برخوردار بودند؛ لکن نظام ساساني داراي مرکزيت کامل بود و از اين گذشته در کليه شئون هاي سنت هاي هخامنشي از نو برقرار گشت و شاهان ساساني مرکز خود را در تيسفون قرار دادند و طاق کسراي کنوني گواه شوکت آنان است. از آن نقطه بود که غرب را در زير نظر داشتند و مدت چهار قرن تمام ابتدا با امپراتور روم و سپس با بيزانس منازعه را در زير نظر داشتند و همواره هم پيروز بودند؛ زيرا در هريک از جبهه هايي که ايرانيت با مليت ديگري مقابله مي کرد، تفوق ايرانيان به ثبوت مي رسيد. آنان گذشته از فلات ايران و تسلط بر زمين آشور و بابل قديم، به جزيره غربي (3) نيز تا خط نصيبين و اورفا (4) مسط بودند و نفوذشان را تا جبال هندوکش بسط داده بودند. ساسانيان در حوالي شمال شرقي با دشمنان ديرينة ايرانيان مستقر در آنجا، يعني تورانيان که قومي بيابانگرد و رمه دار بودند، همواره در نبرد بودند. همچنين در جيحون و سيحون (آمو دريا و سيردريا) و نقاطي فراتر از آنجا يعني تا عمق آسياي عليا، نفوذ کرده بودند.
در شاهنامه از اين سرزمين صحرانوردان، يا امپراتوري استپ، به عنوان توران باد مي شود و از ايرج و تور، قهرمانان شاهنامه که ايران و توران از نام آنان مشتق مي شود به عنوان “برادران دشمن” نام برده مي شود. بهتر از اين نمي توان اين دو قهرمان را توصيف کرد؛ زيرا در افسانه هاي کهن که در ابيات شاهنامه از آن سخن مي رود، تورانيان گرچه بيابانگرد يا نيمه صحرا نورد بودند، دقيقاً از نژاد ايراني بودند و آنها که سکاها، سرمتها يا ساسها و غيره نام داشتند، در عصر روم و يونان از سغد تا مرز چين پراکنده بودند. وجه تمايز اين برادران دشمن، نحوة معيشتشان بود؛ چه، ساکنان ايران از مدتها پيش شهرنشين و کشاورز شده و بر وفق تعاليم زرتشت به بهره برداري از زمين- آبياري و کشت و زرع اشغال داشتند، و حال اينکه تورانيان به ييلاق و قشلاق همراه با رمه هاي خود در استپ هاي بيکران روان بودن؛ اما در اواسط دوره ساساني، پس از هزار سال تعارض ميان زندگي کوچ نشيني و زندگي کشاورزي، تعارض نژادي نيز در ميانشان پديد آمد. از قرن پنجم بدين سو، جاي کوچ نشينان ايراني شرقي را سرزمين ماوراي ترکستان در فاصلة سير دريا تا آمور دريا و هياطله گرفتند و در سال 565 ترکان قديمي جاي آنان به اين نواحي آمدند و ماوراء النهر که تا آن زمان نوعي “ايران خارجي” محسوب مي شد، به ترکستان تبديل گشت. با اين وصف تا مدت هاي مديد اراضي مزروعي اين مناطق به وسيله روستاييان ايراني نژاد- سرمتها- کشت و کار مي شد و ساکنان شهرهاي بزرگ همچون بخارا و سمرقند “تاجيک”، يعني ايراني، بودند و کاروانيان سغدي که به زبان “ايراني شرقي” تکلم مي کردند و اصلشان از سمرقند بود، در تمام مراکز تجارتي در جاده ابريشم از کاشغر تا حوالي چين به داد و ستد و بازرگاني مشغول بودند.
در فاصله سال هاي 224 تا 640 ايران کشوري بود داراي نظامي مقتدر و متکي بر مذهبي بودن معاند و مبتني بر سازمان مذهبي و دولتي بسيار نيرومند. مع ذلک ايران زرتشتي بر انحصار گرايي کامل متکي نبود و نسبت به اديان ديگر اهل تساهل بود؛ زيرا در مناطق مرکزي خود، مثلاً کلده و آشور و شوش، رعايا غالباً پيرو دين مسيح بودند و فرمانروايان ساساني نسبت به ايشان به رغم تعصب زرتشگري، به خصوص از هنگامي که آنها به کلي از بيزانس بريدند، تساهل و مدارا نشان مي دادند. به قسمي که رفته رفته کليساي نستوري ايران تقريباً به منزله مذهب رسمي ثانوي اين سرزمين شمرده مي شد.
در منتها اليه جغرافيايي امپراتوري، يعني در ايالات مرزي افغانستان، اختلاط هنر ايراني با هنر بودايي محلي اين تصور را به وجود مي آورد که کيش بودايي هم مورد اغماض و تساهل مشابهي بوده است. با وجود خشکه مقدسي ساسانيان و تعصبي که در حفظ خط قشري يان کيش داشتند. از همان زمانها يک طغيان مذهبي و اضطراب از مابعد الطبيعه درروح ايراني مشاهده مي شود که هرچند وقت يکبار آشکار مي گردد و از اين لحاظ بايد ايران را کشوري دانست که مردمش نمي توانند با وضع موجود خويش را وفق دهند. يکي از بهترين دلايل اين مدعا چگونگي رواج فوق العاده کيش ماني در سراسر جهان است.
ماني (275-216) از نژاد خالص ايراني بود، مع ذلک در بابل مي زيست که تازه مسيحيت در آنجا نفوذ يافته بود. از طرفي مي دانيم که او به هند سفر کرد. پس جاي شگفتي نيست که او با اقتباس و ترکيب عناصر گوناگون و التقاطي، توانست آييني را بنيان نهد که در اصل از ثنويت کهن زرتشتي (يعني نبرد ميان نور و ظلمت) مايه مي گرفت. آيين او نوعي زرتشتيگري تعصب آميز بود و به قبول گونه اي ثنويت دردناک منتهي مي شد که بر مبناي آن جهان ماده سراسر پرداخته دست اهريمن و محکوم به بدسرشتي است. البته وي مسائل ثانوي ديگر را هم از مسيحيت و آيين بودايي اقتباس کرد. چنان که بر طبق آن مانويگري مذهب شهود و اشراق روحي است که حضرت آدم، بودا، زرتشت و سپس عيسي و سرانجام ماني منادي آن هستند. پيامبر اين آيين نو تکفير شد و به قتل رسيد و پيروان و شاگردانش قرون متوالي در جهان عيسويت به عنوان مرتد تحت تعقيب قرار گرفتند. با اين همه انتشار اين آيين در جهان حيرت آور بود.
اضطراب و قلق فکري که مانويگري بيانگر آن بود، اندکي بعد در اضطراب اجتماعي منعکس شد که آيين مزدک مظهر آن به شمار مي رود. مزدک نظريه پردازي تندرو بود که براي عصر خود روحيه جسور و اعجاب انگيزي داشت و برابري آحاد بشر و عدم توسل به خشونت و به خصوص نوعي کمونيسم حقيقي را تبليغ مي نمود که تقسيم اموال را نيز بين همگان در بر مي گرفت و بدين لحاظ موقعيت باورنکردني پيدا کرد و حتي زماني کوتاه نظر قباد پادشاه ساساني را هم به خود جلب نمود.
اين ماجراي فوق العاده و اينکه تبليغات مزدکي مدتي کوتاه در کمال صلح و بدون اغتشاشات اجتماعي قبلي يا بليات خارجي مقارن آن از طرف مقامات دولتي پشتيباني شد، نشانه يکي از عواملي است که هميشه در تاريخ ايران موثر بوده است و آن اضطراب روح ايراني است. اين حالت در کليه ادوار تاريخ مشاهده مي شود.
در حاشيه غربي فلات ايران، چين خوردگي هاي جبال زاگرس و پشتکوه رو به جلگه بين النهرين متمايل مي شوند و گذرگاههاي طبيعي مسير زاب کبير در آذربايجان راه را براي دخول به نينوا يا موصل مي گشايند، و منفذ طبيعي دياله از طريق سرزمين تاريخي مادها در عرض خانقين، وصول به بابل و تيفسون (يا بغداد کنوني) است و بالاخره نفوذ گاه رود کرخه از شوش به سوي سومر قديم مي رود، سومري که در فجر تاريخ بشري، يعني قريب به سه هزار سال پ. م فروزان داشت و اکتشافات شهر “اور” همگان را بر آن آگاه ساخته است.
با اين همه در حقيقت اور آن تمدن مادري نبود که تمدن هاي ما از آن زاده شدند، بلکه به هنگام سرازير شدن به فلات ايران آن تمدن از همان آغاز در شهر شوش به وجود آمد و در قسمتي که “لايه اول شوش” ناميده مي شود، نخستين آثار هنري که به درجه بالايي از تکامل رسيده بود و يادگار هزاره چهارم پ. م است، به چشم مي خورد. اين امر با بررسي سفال هاي نقشدار که با مرغان پا بلند، نوعي لکلک يا گوزن وحشي به شکل هندسي تزيين شده اند، و از قطعات گرانبهاي موجود در موزه هاي اروپا به ثبوت مي رسد. آنچه بايد به آن توجه داشت، اين است که از همان عصر اين تمدن در تمامي فلات ايران، چه در تپه هاي ايران چه در تپه گيان در حوالي نهاوند و چه در کوه حصار در باميان، تداوم خود را حفظ کرده است.
حاشيه شمالي فلات ايران، اعم از ماوراي قفقاز و ماوراء النهر، با دنياي پهناور استپها پيوند يافته بود و ايرانيان تاريخي از آن نقاط به فلات سرازير گشتند و قسمت اعظمشان در داخل فلات ايران مستقر شدند و نام ايران نيز به همين مناسبت بر آن نهاده شد (چه، ايران از نظر لغوي به معني سرزمين آرياييهاست) و مابقي آنان که نياکان هنديان کنوني محسوب مي شوند، از افغانستان عبور کردند و منطقه حوضه رود گنگ را در هندوستان متصرف شدند.
رشته جبال لرستان کنوني، در آن زمان “نقش فرهنگي” قابل توجهي داشت.
مفرغ هاي قديمي اين منطقه عجيب ترين ترکيب از موضوعات بابلي (گيلگمش يا انکيدو) و نقش هاي ايراني يا به عبارت بهتر، سکايي و ماد مي باشد. در اينجاست که ما به يکي از مشخصات پايدار تمدن ايران بر مي خوريم و آن اينکه فرهنگ مادي و هنر فلات خرز پيوسته در ارتباط نزديک با فرهنگ مادي و هنرهاي بين النهرين بوده اند. اين اصل مستمر از دوران ما قبل تاريخ آغاز مي شود و در طول سراسر دوران باستان و دوره اسلامي ادامه مي يابد. اگر هم تشابهاتي در زمينة هنرهاي تجسمي ميان ايران و بين النهرين وجود دارد، لکن از نظر فکري ايران به کلي هندو اروپايي باقي مانده و انديشه ايراني از ابتدا با تفکرات هندو متعالي ترين انديشه هاي يوناني خويشاوندي داشته است. در اينجا به يک موضوع اعجاب انگيز بر مي خوريم و آن استمرار روح هند و اروپايي در ايران است و علت آن را يقيناً باز هم بايد در مفروضات جغرافياي انساني جستجو کرد.
آسمان هاي ايران به نحو اعجاب آوري صاف هستند و به مناظر طبيعي نوعي شفافيت و طراوت آسماني مي بخشند. مناظر و مرايا در جو سبک فلات هاي مرتفع ديد فوق العاده دوردست را ممکن مي سازند و هواي فرح انگيز ظواهر اشيا را غير مادي جلوه مي دهد و تشخص رنگ هاي کوهستان ها به طرزي غيرقابل تصور به رنگ هاي پشت گُلي و خطمي يا سبز روشن مي زنند. خطوط اجسام در برابر ديدگان بيننده تا آنجا که افق ممتد مي شود، احساس سبک وزني و “حالت خيالي” به خود مي گيرند. آيا اينها همه به اشيا و اشکال معنويت نمي بخشد و آيا نمي توان معنويت روح ايراني را در طي قرون بدين سان توجيه نمود؟ چرا که سرزمين ايران از نقاط عالي کره زمين است که در فجر ازمنة تاريخي، معنويت از آن تراويده و بال و پر گرفته و به اوج آسمان رسيده است. پژوهشگري که تاريخ فلسفة جهان را مطالعه مي کند، نخستين نامي که به آن بر مي خورد، نام زرتشت است. بنيانگذار کيش بزرگ ايراني هم عصر مادها به طور صحيح تر، پيش از آن عصر (نيمة دوم قرن هفتم پ م؟) بود؛ اما گاتها که کهن ترين قسمت اوستاست، به گويش”ايران شرقي” نوشته شده است و از اين رو مي توان نقطه اي بين خراسان و بلخ را موطن و محل نشو و نماي وي دانست. از طرفي مي دانيم هخامنشي ها که اصلشان از ايران غربي (پارس) است، هرگز پيرو دين زرتشتي نبودند.
در اينجاست که مي بينيم چه سان جغرافيا موجب تفاوت هايي بين ايران غربي (سرزمين ماد و پارس) از يک سو و ايران شرقي (سرزمين پارتها) از سوي ديگر شده است و از همين رو است که تداوم ارضي سرزمين ايران نبايد يک نقص عمده را از نظرمان پنهان بدارد و آن اين است که در سرزمين ايران زندگي به کوهستان هاي حاشية فلات وابستگي دارد. مادها و هخامنشيان و ساسانيان و بيشتر سلسله هاي ترک و مغول تا پادشاهان صفوي، که درايران غربي بودند و در همان جا بودند که هنر ايران از برکت تماس با تمدن هاي بين النهرين به وجود آمد؛ اما ايران شرقي هم در برخي مواقع نقش اساسي داشته است. خاصه اينکه از نفوذهاي سامي به دور بوده و لذا توانسته مدت هاي مديد ايرانيت اصيل را دست نخورده و محفوظ نگاه دارد. وانگهي داخله اين قسمت شرقي از سمت شمال و شمال شرقي به فضايي نامحدود منتهي مي شود؛ زيرا ماوراء النهر و ختن (سين کيانگ) در آن زمان “ايران خارجي” به حساب مي آمدند و نه تنها ايرانيت بر آنها حاکم بود، بلکه چيزي جز ايرانيت در آنجا وجود نداشت. شرايط زندگي کشاورزي در ترکستان غربي (ماوراء النهر) و ترکستان شرقي (ختن) يکسان است. اراضي رسوبي و داراي سنگ آهک مي باشند و با اينکه در وسط استپ هاي خارزار و عريان واقع شده اند، به محض اينکه آبياري شوند، به واحه هاي بسيار حاصلخيز مبدل مي شوند.
بنابراين در همان هنگام که در مادستان پيشين (سرزمين مادها) و نيز مانّاي قديم (جنوب درياچه اروميه در آذربايجان) و همچنين در سرزمين قديم کاسيها (لرستان کنوني) ارتباط با بابل، هنر ايران باستان را پديد مي آورد، شرق ايران معنويت را با کيش زرتشت به جهان عرضه مي کرد. شايد در همان عهدي که فلسفه طالس ملطي در يونان رايج مي شد و آخرين بخش کتاب تورات (سفر تثنيه) تدوين مي گشت، زرتشت آييني را بنيان نهاد که بر پايه اعتقاد به خداي برتر يا “پروردگار بخرد” که اهوره مزدا نام داشت، استوار مي شد؛ خدايي که وظيفه اصلي اش استقرار عدالت بود. غير ممکن است اين حقيقت را انکار کنيم که اين آيين تا چه اندازه جلوتر از معنويت يونان با کتاب مقدس بوده است. درباره وجه ثانوي تشابه بين آيين زرتشت و يهود (ملائک مشترک ميان قوم بني اسرائيل و مزديسنا) بحث نمي کنيم؛ اما تنها اين نکته را بايد به خاطر بسپريم که ايران نقش عمده اي در پيدايش ارزش هاي معنوي داشته است و اين نقش را به دفعات در طول تاريخ، به خصوص در گرماگرم رواج اسلام با طرح عرفاي شيعي، ايفا کرده است.
هخامنشيان
مي دانيم يونان به رغم مقام والاي فرهنگش، در صحنه سياست هرگز به بالاتر از سطح “مدينه هاي” يوناني ارتقا نيافت و از نظر يونانيان دولت تا آخر و هميشه به همان مدينه محدود مي شد. تنها در ايران هخامنشي و پس از آن در روم بود که مفهوم دولت بسط داده شد. تا آنجا که اين مفهوم سرزمين پهناوري را در بر گرفت و مفهوم امپراتوري را به وجود آورد.
ايران هخامنشي علاوه بر ايجاد دولت به معناي تشکيلاتي مافوق “مدينه” و ايالت، به اين کلمه مفهومي داد که مالاتينيها برايش قائليم. به اين معني که دستگاههايي براي اداره منظم و با ثبات کشور ابداع کرد که به رغم انقلاب و دگرگوني هاي سياسي، در طول قرون پايدار ماندند و اين سنت به جز وقفة کوتاهي در آن که پس از فتح ايران به وسيله اسکندر مقدوني رخ داد، از هخامنشيان به ساسانيان به ارث رسيد. ايران ساساني نيز، با وجود شکافي که ظاهراً اسلام در آن پديد آورد، در لباس خلفاي عباسي از نو ظاهر شد و اينان نيز به نوبة خود آن را به سلاطين سلجوقي و ايلخانان مغول و خاندان هاي گوناگون پادشاهي ايران منتقل ساختند.
حتي در دوران عباسيان در دربار بغداد، گو اينکه چندين قرن پياپي عربي زبان اداري شد، اداره کنندگان کشور ايرانيان بودند (برمکيان را فرموش نکنيم) و نيز در کشورهاي مجاور هم از قابليت و صلاحيت ايرانيان در امر مديريت استفاده مي کردند؛ مثلاً در حکومت سلاجقة آناتولي، ماوراء النهر و هند از سنگ نبشته هاي دوران هخامنشي به زبان پارسي باستان و لوحه هاي داريوش گرفته تا زبان پهلوي عصر ساساني و فارسي کنوني، از طريق اين زبان بود که زمامداران سراسر خاورميانه مي آموختند که چگونه مردمان را اداره نمايند. نام داريوش اول (486- 521 پ م) در تاريخ به عنوان مقتدرترين سازندگان ثبت شده است. در تاريخ هرگز کسي چون او ديده نشده است که با اين سعة صدر و ديد گسترده بر ملل متنوع حکومت نمايد. او سه قسمت از ربع مسکون را از بسفر تا پنجاب در زير فرمان خويش داشت و اين مناطق پهناور را به نحو مطلوب اداره مي کرد و آسايشي که در زمان او اين بخش از جهان داشت، در دنياي باستان نظيرش را جز در عصر آوگوستوس قيصر روم نمي توان يافت.
ايراني با خصال انساني و شم سازماني و از برکت صلح ثمر بخشي که ميان ملل گوناگون به وجود آورد، نژاد نخبه و امپراتوري ساز آسيا به شمار مي رود و اسکندر هم موفق نشد او را از ايفاي نقش طراز اول باز دارد؛ چه به محض اينکه بر امپراتوري هخامنشي دست يافت، همان رويه هخامنشيان را در پيش گرفت و چند تن از ساتراپهاي خود را از ميان ايرانيان بر گزيد و تنها براي خاندان هاي ايراني اين امتياز را قائل شد که حق وصلت با اقوام ديگر را داشته باشند و اين حقي بود که به مقدونيان هم داده شده بود.
اشکانيان
خلائي که در ايران با فروپاشيدن سلطه مقدوني ها به وجود آمد، به دست اشکانيان پرشد واينان با اينکه از اهالي شرق ايران بودند مانند هخامنشيان پايتختشان را در غرب، يعني شهر تيسفون قرار دادند؛ چه از آنجا مي توانستند مراقب روميان باشند که دشمن عمده آنان به شمار مي آمدند. خاندان اشکاني که در دوران نفوذ کامل يونانيان ظهور کرد، تا پايان کار خود واقعاً هوادار و دوست فرهنگ يونان بود. بدين سان با وجود خدماتي که اين سلسله با آزاد ساختن ايرانيان از يوغ سلطه يونان به ملت ايران انجام داد، شاهنامه چند بيت تحقير آميز درباره قرن هاي متمادي سلطنت اين خاندان که “اردوانهاي” مغرور و دلير پرورده بودند، بيش ندارد.
ساسانيان
انقلابي که براي مدت چهارصد و شانزده سال (640-224) سلسله ساساني را بر سرير سلطنت ايران مستقر نمود، در تمامي شئون نوعي رستاخيز و تشييد مباني ايرانيت به شمار مي رفت. نظام اشکانيان نوعي سلطنت ملوک الطوايفي بود که اجزاي تشکيل دهنده آن از آزادي نسبي برخوردار بودند؛ لکن نظام ساساني داراي مرکزيت کامل بود و از اين گذشته در کليه شئون هاي سنت هاي هخامنشي از نو برقرار گشت و شاهان ساساني مرکز خود را در تيسفون قرار دادند و طاق کسراي کنوني گواه شوکت آنان است. از آن نقطه بود که غرب را در زير نظر داشتند و مدت چهار قرن تمام ابتدا با امپراتور روم و سپس با بيزانس منازعه را در زير نظر داشتند و همواره هم پيروز بودند؛ زيرا در هريک از جبهه هايي که ايرانيت با مليت ديگري مقابله مي کرد، تفوق ايرانيان به ثبوت مي رسيد. آنان گذشته از فلات ايران و تسلط بر زمين آشور و بابل قديم، به جزيره غربي (3) نيز تا خط نصيبين و اورفا (4) مسط بودند و نفوذشان را تا جبال هندوکش بسط داده بودند. ساسانيان در حوالي شمال شرقي با دشمنان ديرينة ايرانيان مستقر در آنجا، يعني تورانيان که قومي بيابانگرد و رمه دار بودند، همواره در نبرد بودند. همچنين در جيحون و سيحون (آمو دريا و سيردريا) و نقاطي فراتر از آنجا يعني تا عمق آسياي عليا، نفوذ کرده بودند.
در شاهنامه از اين سرزمين صحرانوردان، يا امپراتوري استپ، به عنوان توران باد مي شود و از ايرج و تور، قهرمانان شاهنامه که ايران و توران از نام آنان مشتق مي شود به عنوان “برادران دشمن” نام برده مي شود. بهتر از اين نمي توان اين دو قهرمان را توصيف کرد؛ زيرا در افسانه هاي کهن که در ابيات شاهنامه از آن سخن مي رود، تورانيان گرچه بيابانگرد يا نيمه صحرا نورد بودند، دقيقاً از نژاد ايراني بودند و آنها که سکاها، سرمتها يا ساسها و غيره نام داشتند، در عصر روم و يونان از سغد تا مرز چين پراکنده بودند. وجه تمايز اين برادران دشمن، نحوة معيشتشان بود؛ چه، ساکنان ايران از مدتها پيش شهرنشين و کشاورز شده و بر وفق تعاليم زرتشت به بهره برداري از زمين- آبياري و کشت و زرع اشغال داشتند، و حال اينکه تورانيان به ييلاق و قشلاق همراه با رمه هاي خود در استپ هاي بيکران روان بودن؛ اما در اواسط دوره ساساني، پس از هزار سال تعارض ميان زندگي کوچ نشيني و زندگي کشاورزي، تعارض نژادي نيز در ميانشان پديد آمد. از قرن پنجم بدين سو، جاي کوچ نشينان ايراني شرقي را سرزمين ماوراي ترکستان در فاصلة سير دريا تا آمور دريا و هياطله گرفتند و در سال 565 ترکان قديمي جاي آنان به اين نواحي آمدند و ماوراء النهر که تا آن زمان نوعي “ايران خارجي” محسوب مي شد، به ترکستان تبديل گشت. با اين وصف تا مدت هاي مديد اراضي مزروعي اين مناطق به وسيله روستاييان ايراني نژاد- سرمتها- کشت و کار مي شد و ساکنان شهرهاي بزرگ همچون بخارا و سمرقند “تاجيک”، يعني ايراني، بودند و کاروانيان سغدي که به زبان “ايراني شرقي” تکلم مي کردند و اصلشان از سمرقند بود، در تمام مراکز تجارتي در جاده ابريشم از کاشغر تا حوالي چين به داد و ستد و بازرگاني مشغول بودند.
در فاصله سال هاي 224 تا 640 ايران کشوري بود داراي نظامي مقتدر و متکي بر مذهبي بودن معاند و مبتني بر سازمان مذهبي و دولتي بسيار نيرومند. مع ذلک ايران زرتشتي بر انحصار گرايي کامل متکي نبود و نسبت به اديان ديگر اهل تساهل بود؛ زيرا در مناطق مرکزي خود، مثلاً کلده و آشور و شوش، رعايا غالباً پيرو دين مسيح بودند و فرمانروايان ساساني نسبت به ايشان به رغم تعصب زرتشگري، به خصوص از هنگامي که آنها به کلي از بيزانس بريدند، تساهل و مدارا نشان مي دادند. به قسمي که رفته رفته کليساي نستوري ايران تقريباً به منزله مذهب رسمي ثانوي اين سرزمين شمرده مي شد.
در منتها اليه جغرافيايي امپراتوري، يعني در ايالات مرزي افغانستان، اختلاط هنر ايراني با هنر بودايي محلي اين تصور را به وجود مي آورد که کيش بودايي هم مورد اغماض و تساهل مشابهي بوده است. با وجود خشکه مقدسي ساسانيان و تعصبي که در حفظ خط قشري يان کيش داشتند. از همان زمانها يک طغيان مذهبي و اضطراب از مابعد الطبيعه درروح ايراني مشاهده مي شود که هرچند وقت يکبار آشکار مي گردد و از اين لحاظ بايد ايران را کشوري دانست که مردمش نمي توانند با وضع موجود خويش را وفق دهند. يکي از بهترين دلايل اين مدعا چگونگي رواج فوق العاده کيش ماني در سراسر جهان است.
ماني (275-216) از نژاد خالص ايراني بود، مع ذلک در بابل مي زيست که تازه مسيحيت در آنجا نفوذ يافته بود. از طرفي مي دانيم که او به هند سفر کرد. پس جاي شگفتي نيست که او با اقتباس و ترکيب عناصر گوناگون و التقاطي، توانست آييني را بنيان نهد که در اصل از ثنويت کهن زرتشتي (يعني نبرد ميان نور و ظلمت) مايه مي گرفت. آيين او نوعي زرتشتيگري تعصب آميز بود و به قبول گونه اي ثنويت دردناک منتهي مي شد که بر مبناي آن جهان ماده سراسر پرداخته دست اهريمن و محکوم به بدسرشتي است. البته وي مسائل ثانوي ديگر را هم از مسيحيت و آيين بودايي اقتباس کرد. چنان که بر طبق آن مانويگري مذهب شهود و اشراق روحي است که حضرت آدم، بودا، زرتشت و سپس عيسي و سرانجام ماني منادي آن هستند. پيامبر اين آيين نو تکفير شد و به قتل رسيد و پيروان و شاگردانش قرون متوالي در جهان عيسويت به عنوان مرتد تحت تعقيب قرار گرفتند. با اين همه انتشار اين آيين در جهان حيرت آور بود.
اضطراب و قلق فکري که مانويگري بيانگر آن بود، اندکي بعد در اضطراب اجتماعي منعکس شد که آيين مزدک مظهر آن به شمار مي رود. مزدک نظريه پردازي تندرو بود که براي عصر خود روحيه جسور و اعجاب انگيزي داشت و برابري آحاد بشر و عدم توسل به خشونت و به خصوص نوعي کمونيسم حقيقي را تبليغ مي نمود که تقسيم اموال را نيز بين همگان در بر مي گرفت و بدين لحاظ موقعيت باورنکردني پيدا کرد و حتي زماني کوتاه نظر قباد پادشاه ساساني را هم به خود جلب نمود.
اين ماجراي فوق العاده و اينکه تبليغات مزدکي مدتي کوتاه در کمال صلح و بدون اغتشاشات اجتماعي قبلي يا بليات خارجي مقارن آن از طرف مقامات دولتي پشتيباني شد، نشانه يکي از عواملي است که هميشه در تاريخ ايران موثر بوده است و آن اضطراب روح ايراني است. اين حالت در کليه ادوار تاريخ مشاهده مي شود.
پي نوشت ها :
1).Trajanus
امپراتور روم که از سال 98 تا 117 حکومت کرد و کارهاي عمراني زيادي انجام داد.
2) Hadrianus
امپراتوري روم که در سال 117 پس از ترايانوس بر روم سلطنت کرد. وي مشوق ادبيات هنر بود و اصلاحات اداري و سياسي مهمي انجام داد.
3) بخشي از ناحيه شمالي و مرکزي بين النهرين که قسمتي از جنوب سوريه کنوني را هم در بر مي گيرد. م
4) Orfa
نام جديد شهر ادسا در ترکيه که نزديک مرز اين کشور با سوريه است.م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}